رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

فروردین 92

پسر خوشمزه ی مامان از اینکه چند روزیه پیامی برات نزاشتم متاسفم 1 اینکه اتفاق خاصی نیافتاده  2 اینکه هر شب میام و یه کوچولو وبلاگت و تغییر میدم و زود میرم 3 اینکه شما  عزیز مامان خوابی و خوابت هم خیلی سبکه زمانی که من تایپ میکنم شما بیدار میشی ناچارم آروم آروم بزنم که اون هم نمیشه در اصل صفایی نداره مطلب تا داغه باید بچسبونی نه اینکه آروم باشی اتفاق جالبی که شاید در چند روز آینده  بیافته دندون در آوردن شما میشه چون چند وقتیه که شما به شدت کلافه ای و همش دستت داخل دهانته و تینا که دختر دایی شماست و 40 روز هم از شما کوچیکتره 2 تا دندون در آورده به خاطر همینه که احتمال میدم دندون در بیاری به هر...
31 فروردين 1392

سال 1392

اما سال 1392 صبح روز عید شما رفتی حمام ساعتای 12 بود من هم هنوز کار داشتم و شما هم نمی خوابیدی از شانس بد ما خلاصه بیدار موندی تا ساعت 2  ساعت 2 به بعد گرفتی خوابیدی تا ساعت 3 هر کاری کردم که موقع سال نو بیدارت کنم  یا بیدارت نگه دارم نشد که نشد چون اگه اذیتت می کردم دیگه بد خواب میشدی و اصلا نمی خوابیدی و همش می خواستی گریه کنی ترجیح دادم که بیدارت نکنم همین که در کنار من و بابا بودی برامون بس بود شمارو روی مبل خوابونده بودم که پیشمون باشی سال نو هم که ساعت 14:31 بود قشنگترین سال نوی عمرم بود و به یاد موندنی میگن هر کسی موقع سال نو هر کاری کنه تا آخر سال همونه شما موقع سال نو خواب بودی ببینم چی...
29 فروردين 1392

نوروز92

گل مامان: همونجوری که گفته بودم قرار بود که خاطرات نوروزیت و ثبت کنم که تا به امروز نتونستم بعد از اون مطلب قبلی که نوشتم و شما واکسن زدی 2روزش خونه بودیم و هم چنان مهمون میومد خونمون تا اینکه روز 9 فروردین رفتیم به سمت قزوین و تا12 فروردین اونجا بودبم خیلی خوش گذشت تقریبا اولین سفرطولانی مدت شما بود که خیلی آقا بودی   به همه مون خوش گذشت 13 بدر امسال هم من و بابایی ترجیح دادیم که جایی نریم و بمونیم خونه چون هوا یه کوچولو سرد بود ترسیدیم که شما نی نی خوشگل سرما بخوری تا به امروز هم اتفاق خاصی نیافتاده و شما روز به روز بزرگترو عاقل تر و اقاتر میشی خوشحالم ازاینکه سال 92 سال آرومی برای شما بوده چون دیگه ا...
22 فروردين 1392

واکسن 4 ماهگی رادین

رادین عزیزم همونجوری که گفتم دیروز شمارو بردم برای زدن واکسن ٤ماهگی اولش سر حال بودی تقریبا ساعتای ١١ بود که رفتیم شما هم سیر بودی چون شیرت و تازه خورده بودی و هم اینکه جات خشک بود تا رفتیم مرکز بهداشت شما همه جارو با دقت نگاه می کردی و می خندیدی که همون جا بهت گفتم که مامانی شما الان این خنده های قشنگت تبدیل میشه به گریه خیلی دلم سوخت خلاصه  تا خوابوندمت روی تخت خانم دکتر! باز هم خنده روی لبای قشنگت بود تا خانم دکتر اولین واکسنت و پای چپت بود زد صدای گریه ی شما در اومد تا اومد واکسن دوم شمارو بزنه توی این فاصله آروم شدی و وااااااااااای که واکسن دوم شمارو زدن دیگه آروم نشدی تا بغلت کردم و نازت دادم با بغض وحشت ناکی گریه میکر...
8 فروردين 1392

نوروز 92

پسر ناز مامان  اول از همه 5 ماهگی شمارو تبریک میگم شما امروز وارد 5 ماهگی شدی و فردا میریم برای زدن واکسن 4 ماهگی   روز 4 فروردین عصریش مهمون داشتیم تا مهمونامون رفتن بلافاصله ما هم رفتیم برای دید و بازدید عید که خونه ی دایی جونی (دایی بزرگه ی شما ) نرفته بودیم رفتیم و شب هم مامان جون و خاله جونی و دایی جونی اومدن خونه ی ما من و شما و بابا هم قرار بود بریم دیدنی عمو و عمه ی شما که صبح راه افتادیم اول رفتیم کرج بعد رفتیم ساوه که عمو حسین شب و نگذاشت که برگردیم اونجا موندیم که شما هم آقا بودی و مامان و اذیت نکردی ماشالله برای خودت مردی شدی دیگه خودت  با دستای خودت بازی می کنی و هر از گاهی هم دستات و تا مچ میک...
8 فروردين 1392

چهارشنبه سوری 91

٤ شنبه سوری یا به قولی چهار شنبه سوزی امسال متفاوت بود با سالای دیگه چون نازنینی مثل رادین در کنارمون بود من وشما پسرناز از شب قبل از 4 شنبه سوری رفته بودیم خونه ی مامان جون صبح که خبری نبود ولی  از ساعت 3 به بعد سر و صداها کم کم داشت زیاد میشد و مغازه ها داشتن کم کم تعطیل میکردن که برن خونه هاشون مامان جون هم خونه تکونی داشت من که امسال نمی تونستم کمکشون کنم ولی حداقل تونستم یه کمک کوچولو کنم اون هم چیدن سفره ی هفت سین بود حالا عکساش و هم بعدا میزارم اون روز خاله جونی هم سرما خورده بود که من و باباجونی و مامان جونی آخر شب وقتی که خیابونا خلوت شدن بردیمش دکتر وای پسر مامان نمی دونی که سر کوچه ی ما ...
8 فروردين 1392

اولین دید و بازدید سال نو رادین

بعد از سال نو من دوست داشتم که شمارو اول ببرم زیارت با  بابا جونی تصمیم گرفتیم که بریم جمکران که یک ساعت بعد از سال نو راه افتادیم به سمت جمکران که خیلی هم خوش گذشت تقریبا اولین مسافرت راه دور شما هم حساب می شد البته سفر زیارتی چون سفر سیاحتیت و رفته بودیم قزوین خلاصه جمکران خیلی شلوغ بود ولی خیلی خوش گذشت شما آروم بودی و بیشتر به اطرافیانت نگاه میکردی چون برات تازگی داشت تا بیرون بودی ساکت بودی ولی تا میرفتی توی ماشین گریه میکردی که بریم  توی ماشین نمونیم  ای دردری روز اول فروردین رفتیم خونه ی مامان بزرگ(مامان بزرگ باباجونی) بعد خونه ی مامان جونی .مامان جونی چون بزرگتره خیلی ها اومدن به دیدنش خلاصه خونه ی...
4 فروردين 1392

سال نوت مبارک

امروز 4فروردین ماه سال 1392 پسر گلم ببخشید که اینقدر دیر بهت تبریک میگم چون واقعا سرم شلوغ بود یکیش به خاطر این بود که کارام زیاد بود دوم اینکه شماپسر ناز و قشنگ ودوست داشتنی چند روزی بود که ساز مخالف میزدی و همش گریه میکردی که اون هم علتش و پیدا کردم که شما با شیر مامان سیر نمیشدی و از گرسنگی بود که روآوردیم به شیر خشک شمابعد از سیر شدن دیگه گریه ای نداشتی و خنده باز هم برگشت به روی لبای قشنگت و امروز شما اجازه دادی تا به دید و بازدید عیدمون بپردازیم وای که نمیدونی چه سال قشنگی و چه عید قشنگی و داریم با وجود نازنینی مثل شما رادین مامان امسال اولین سالیه که بعد از 4سال زندگی گرم و قشنگ  2نفریمون ...
4 فروردين 1392
1